ساریناسارینا، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

سارینا فرشته کوچولوی مامان

ماه رمضان و سارینا

سلام گل دخترم،تاج سرم ،قندو عسلم این روزا من وبابا روزه ایم و به تو هم سخت میگذره عزیزم آخه تو عادت داری با من و بابا غذاتو بخوری یه روز که خیلی اصرار کردی که بهم غذا بدی بهت گفتم که من و بابا روزه ایم و هر وقت شب شدو هوا تاریک شد باید غذا بخوریم که یه دفعه مثه برق از جات بلند شدی و پرده ی سالن و کشیدی و گفتی بیا غذا بودور ببین تاریکه پریشبم که شب قدر بود هر دفعه ازم میپرسیدی چرا گریه میکنی مامان؟منم برات توضیح دادم که حضرت علی رو به شهادت رسوندن البته یه جوری که متوجه بشی تو هم به دقت به حرفام گوش میدادی برا بابا میثم تعریف کردی که : آدم بدا زدن تو سر امام ابل سرش دون (خون)اومده بد آدم بدا رفتن تو آتیش ...
30 مرداد 1390

عکس های هنری

جیجیر شما رو برم موش موشی مامان نترس خانومی داره نقاشیت میکنه تو اون بالا چیکار میکنی فدای ناز کردنت بشم عزیزم ...
30 مرداد 1390

بدون عنوان

الو سلام منزل خداست؟ اين منم مزاحمي که آشناست هزار دفعه اين شماره را دلم گرفته است ولي هنوز پشت خط در انتظار يک صداست شما که گفته ايد پاسخ سلام واجب است به ما که مي رسد ، حساب بنده هايتان جداست؟ الو دوباره قطع و وصل تلفنم شروع شد خرابي از دل من است يا که عيب سيم هاست؟ چرا صدايتان نمي رسد کمي بلند تر صداي من چطور؟ خوب و صاف و واضح و رساست؟ اگر اجازه مي دهي برايت درد دل کنم شنيده ام که گريه بر تمام دردها شفاست دل مرا بخوان به سوي خود تا که سبک شوم پناهگاه اين دل شکسته خانه ي شماست الو ، مرا ببخش ، باز هم مزاحمت شدم دوباره زنگ مي زنم ، دوباره ، تا خدا خداست دوباره ... تا خدا خداست..  (بر گرفته از وبلاگ غم انگیز و تاثیر گذا...
28 مرداد 1390

هفت سین زنانه (طنز)

  خانمی با همسرش گفت این چنین: کای وجودت مایه ی فخر زمین! ای که هستی همسری بس ایده آل! خواهشی دارم ... مکُن قال و مقال! هفت سین تازه ای خواهم ز تو غیر خرج عید و غیر از رختِ نو "سین" یک، سیّاره ای، نامش پراید تا برانم مثل برق و مثل باد "سین" دوم، سینه ریزی پُر نگین تا پَرَد هوش از سر عمّه شهین! "سین" سوم، یک سفر سوی فرنگ دیدن نادیده های رنگ رنگ "سین" چارم، ساعتی شیک و قشنگ تا که گویم هست سوغات فرنگ! "سین" پنجم، سمع دستورات من! تا ببالم من به خود، در انجمن! ... آنگه، آن بانو، کمی اندیشه کرد رندی و دوز و کلَک را پیشه کرد! گفت با ناز و کرشمه، آن عیال! من دو "سین" کم دارم، ...
26 مرداد 1390

من پیش بابا نمیمونم

    سلام همه ی هستی مامان   قربونت برم  تازگیا خیلی بلا شدی  مامانی یه حرفایی میزنی که منو بابا از تعجب نمیدونیم چی بگیم و فقط به خاطر داشتنت خدا رو شکر میکنیم دیشب توی ماشین داشتیم با بابا حرف میزدیم که کشیده شد به خونه ی عمو محسن من  به بابا گفتم جمعه سارینا رو نگه دار من برم خونه ی عمو محسن آخه مراسم احیا دارن که یدفعه خانومی مامان گفت من پیش بابا نمی مونم بابا منو میشگون میگیره  موهامو میکشه منو گاز میگیره من و میزنه ، من با تو میام خونه ی عمو محسن منو بابا از مرده بودیم از خنده آخه قربونت برم این حرفارو از کجا یاد گرفتی که تو اون تخیلت برا خودت ساختی عزیز ...
26 مرداد 1390

این چیه مامان؟

  سلام عزیز دلم،دختر گلم،هستی مامان قربونت برم چند ماهه که نسبت به همه چی خیلی کنجکاوی حتی بعضی چیزارو بیشتر از ١٠ بار ازم می پرسی و منم با اشتیاق جوابتو میدم  گل مامان شاید میخوای از چیزی که میشنوی مطمئن بشی قربونت برم حتی وقتی کارتون میبینی دائما ازم سؤال میکنی عزیزم بپرس عشق مامان هرچی خواستی ازم سؤال کن و حس کنجکاویتو ارضا کن فقط امیدوارم در آینده نچندان دور هم بتونم همه ی سؤالاتتو جواب بدم عسلم باید مطالعاتم و درباره ی سؤالاتی که احتمالا ازم میپرسی و افزایش بدم  تا شرمنده ی عروسکم نشم  خیلی دوست دارم دلیل نفس کشیدن مامان ...
24 مرداد 1390

پروردگارا شکر

پروردگارا          داده هایت ، نداده هایت و گرفته هایت را شکر می گویم                           چون داده هایت نعمت ، نداده هایت حکمت و گرفته هایت امتحان است.                                                 ...
24 مرداد 1390

برای عشق مامان

در زندگی مانند یک مداد باشیم   پسرک پدربزرگش را تماشا کرد که نامه ای می نوشت . بالاخره پرسید : - ماجرای کارهای خودمان را می نویسید ؟ درباره ی من می نویسید ؟ پدربزرگش از نوشتن دست کشید و لبخند زنان به نوه اش گفت : - درسته درباره ی تو می نویسم اما مهم تر از نوشته هایم مدادی است که با آن می نویسم . می خواهم وقتی بزرگ شدی مانند این مداد شوی . پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید .       - اما این هم مثل بقیه مدادهایی است که دیده ام . - بستگی داره چطور به آن نگاه کنی . در این مداد 5 خاصیت است که اگر به دستشان بیاوری ، تا آخر عمرت با آرامش زندگی می کنی ...
24 مرداد 1390

تقدیم به دخترم

از استاد دینی پرسیدند عشق چیست؟ گفت:حرام است . از استاد هندسه پرسیدند عشق چیست؟ گفت:نقطه ای که حول نقطه ی قلب جوان میگردد . از استاد تاریخ پرسیدن عشق چیست؟ گفت:سقوط سلسله ی قلب جوان . از استاد زبان پرسیدن آموخته ام که با پول مي شود خانه خريد ولي آشيانه نه، رختخواب خريد ولي خواب نه، ساعت خريد ولي زمان نه، مي توان مقام خريد ولي احترام نه، مي توان کتاب خريد ولي دانش نه، دارو خريد ولي سلامتي نه، خانه خريد ولي زندگي نه و بالاخره ، مي توان قلب خريد، ولي عشق را نه .     آموخته ام ... که تنها کسي که مرا در زندگي شاد مي کند کسي است که به من مي گويد: تو مرا شاد کردي آموخته ام ... که مهربان بودن، بسيار مهم تر از درست ب...
23 مرداد 1390